انسان و جامعه انساني به صورتي متمايز از يكديگر مهمترين عوامل تخريب و بروز اختلال و در عين حال مدير و محافظ محيط زيست بوده اند. انسان مهمترين مخاطب همه امور برنامه ريزي و مديريت محيط زيست بوده و نهايتا متاثر اصلي از اقدامات خويش مي باشد. متاسفانه توجه به انسان در محيط زيست به چند پارامتر مطلق همچون جمعيت، اشتغال، الگوي زيست و توليد و نهايتا پذيرش اجتماعي و ظرفيت برد رواني خلاصه مي شود. در ارزيابي ها نيز عواقب اقدامات بعدي انسان متاثر از پيامدهاي سوء طرح هاي توسعه مد نظر قرار نمي گيرند.
برداشت فرد از منابع و يا برخورد جامعه با محيط زيست تحت تاثير دركي كه از آن دارد و بر اساس توالي فرهنگي و انديشه حاصل از روانشناسي و ساختار اجتماعي خاصي است. اين شرايط بايد در بررسي ها ديده شود تا بتوان رفتار و واكنش هاي فرد و مخاطب را در فرايند ارزيابي و برنامه ريزي بصورتي علمي (يعني روشمند و تكرارپذير) قابل پيش بيني نمود. براي مثال عوارض اجتماعي و حتي بيوفيزيكي ناشي از احداث يك بزرگراه در دو شهر بسيار مشابه از نظر طبيعي ولي متفاوت از نظر اجتماعي و فرهنگي به دلايل رفتار فردي (Human governance) آنان متفاوت است.
در اين راستا آشنايي هر چند اندك متخصص محيط زيست بسيار كارساز و حتي الزامي به نظر مي رسد. در اين مقاله به بستر فكري و برخي از مفاهيم اوليه جامعه شناسي كاربردي از ديد غير متخصص همچون عرضه منابع براي فرد (Affordance) يا مشخص سازي مفاهيم مرتبط با محيط زيست در جامعه (Concretization) و اهميت ايجاد ساختار مناسب اجتماعي (Stracture) براي اعمال ملاحظات لازم اشاره شده تا ضرورت همكاري ارزيابان محيط زيست با جامعه شناسان يادآوري شده و مورد تاكيد قرار گيرد.