از جمله مدارک موجود براي معرفي غناي فرهنگي هنري و رشد و توسعه تمدن هر قومي در دوران باستان به هنر سفال گري آن قوم مربوط مي شود. با علم به اين موضوع که «کاوش در محوطه باستاني يا بررسي منطقه اي فقط نمونه اي از آن محوطه باستاني يا منطقه را در اختيار باستان شناسي قرار مي دهد» بايد گفت: که دانش ما در مورد سفال ادوار اشکاني و ساساني عميقا ناقص است. اگر چه بيشتر اين اشياء کوچک همچون سفال به خودي خود چشمگير نيستند معهذا آن ها پايه هاي ارتباط با باقيمانده هاي بزرگ تر در مکان و زمان بوده و يک برداشت کارآمد براي تاريخگذاري و استفاده بيشتر از داده هاي باستان شناسي هستند». «بنابراين سفال ساساني از نظر باستان شناساني که در محوطه هاي مختلف کار کرده اند، در مقوله مهمي جاي نگرفته و معمولا به توصيف کلي از آن اکتفا کرده اند. به هر حال اين نقيصه در مورد سفال هاي ساساني به طور محسوسي مشهود است که از عدم توجه کافي به سفال هاي ساساني در محوطه ها ناشي مي شود. زيرا در محوطه هاي باستاني، باستان شناسان را به رفتاري ديگر گونه وا مي دارد. در بررسي سيستماتيک محوطه جندي شاپور با تجزيه و تحليل داده هاي سفالي سعي در معرفي سفال دوران ساساني را داريم که خود اين محوطه تاريخي نيز در اين امر مجزا نبوده و گامي کوچک در ارائه شناخت هنر سفالگري دوران ساساني بوده است.