جنبش دانشجويي دو دهه پس از تاسيس اولين دانشگاه در ايران پا به عرصه مبارزه سياسي نهاد. ناکامي هاي مستمر جنبش دانشجويي در مواجهه با پهلوي دوم، باعث شد از يک سو، دائما در حال گفتمان سازي باشد و از سوي ديگر، همواره ظرفيت هر يک را براي کاميابي در مبارزه بسنجد. سوال اصلي اين است که جنبش دانشجويي چه تحولي را در عرصه گفتمان سازي و جايگزيني گفتمان هاي رقيب، تجربه کرد؟ دستيابي به دال هاي مرکزي، عناصر و مولفه ها، قابليت هاي دسترسي، وجوه از جاشدگي و نيز خصايص گفتمان هاي رقيب از ديگر پرسش هاي اين مقاله است. به نظر مي رسد که نظريه گفتمان مي تواند راه هايي را بگشايد تا پاسخ به سوالات مذکور هويدا گردد. فرضيه اين مقاله آن است که با مطالعه جنبش دانشجويي با يک روش نوين (نظريه گفتمان) وجوه تازه اي از اين جنبش را آشکار نمايد. آشکار شدن روند و نوع جابه جايي دال هاي مرکزي، نوسان در قابليت هاي دسترسي و اعتبار و تغيير مستمر در عناصر و مولفه گفتمان هاي دانشجويي از يافته هاي مقاله حاضر است، به علاوه، ناتواني جنبش دانشجويي در گفتمان سازي و بهره گيري از گفتمان هاي بيرون دانشگاه، لزوم بهره گيري از گفتمان حاکم بر جامعه در گفتمان سازي نوين ديني دانشجويي، از ديگر يافته هاي اين نوشتار است.