هرگاه از ادبيات معاصر ايران سخن به ميان مي آيد، نام فروغ فرخزاد همانند ستاره درخشاني در آسمان شعر اين دوره مي درخشد، همواره نام او به عنوان يکي از برجسته ترين شاعران ايران، زبانزد ادب دوستان است و بزرگان عرصه ادبيات در باره او مقاله ها و کتاب ها نوشته اند. اين مقاله نيز قصد دارد مضمون تنهايي و انزوا را در شعر و زندگي او مورد بررسي قرار دهد و به چند سوال زير پاسخ دهد:
1- چرا فروغ فرخزاد که از بزرگترين شاعران معاصر ايران است، يک شاعر انزواطلب است؟
2- با توجه به موقعيت و شرايط جامعه و زندگي، فروغ فرخزاد در شعرش چقدر تحت سيطره تنهايي و انزوا قرار گرفته است؟
3- مفاهيم و مضامين مرتبط با اين موضوع در شعر فروغ فرخزاد چگونه است و او چه اندازه تلاش کرده است تا به رهايي برسد؟