در قرن بيستم تحولات مهم و قابل توجهي در فلسفه علم رخ داد و در يک نگاه کلي، چهار گفتمان عمده در حوزه فلسفه علم شکل گرفت که عبارتند از: پوزيتيويسم واستقرا گرايي، ابطال گرايي کارل پوپر و برنامه پژوهشي لاکاتوش، ساختارگرايي و نسبيت گرايي تامس کوهن و هرمنوتيک.
با چيره شدن هرمنوتيک بر عرصه فلسفه علم، تحول اساسي در زمينه روش شناسي در قرن بيستم به وقوع پيوست. هدف از نگارش اين مقاله آن است که نشان دهد آيا هرمنوتيک مي تواند به عنوان روش در علوم ديني مورد استفاده قرار گيرد؟ نگارنده با طبقه بندي ديدگاهها و رويکردهاي گوناگون اصحاب هرمنوتيک، بر اين فرض و مدعي است که نظريات هرمنوتيکي استعداد اين را دارند که به عنوان قواعد روشي در علوم ديني هم در مقام داوري و قضاوت و هم در مقام کشف و گردآوري اطلاعات مورد استفاده قرار گيرد، گرچه اين استعداد هنوز فعليت کامل نيافته است.